چهارشنبه , ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۸:۰۶ قبل از ظهر
  • کد خبر 10243
  • معرفی کتاب «جهان در غیاب آرمانشهرها»
    معرفی کتاب «جهان در غیاب آرمانشهرها»

    معرفی کتاب «جهان در غیاب آرمانشهرها»

    وقتی می گوییم انسانِ مدرن جهان را به تصرف خود درآورد ، منظور فقط سفرهای مارکوپولویی و تصرف سرزمینهای بومیان امریکایی و استرالیایی نیست ، بلکه از آن بیشتر ، نوع نگاه (جهان بینی) انسان مدرن پس از اعلام مرگ خدا و نشاندن جهان شناسی ، به جای خداشناسی است : شیوه ای که مایل است همه چیز را (بدون انتساب به خدا ) شناسایی و تعریف کند. یا به بیانی دیگر ، از تمامی رازهای موقعیت های خودش در جهان پرده بردارد و جهان های نا آشنا (جهان درون ، جهان طبیعت ، جهان اجتماعی و …) را به اصطلاح اهلی کند. و بدین ترتیب با هر اهلی کردنی (به لحاظ شناختی) ، آن چیز را به تصرف خود درآورد…. ساخت ِ «آرمان شهر» به منزله «رویایی برای زندگی بهتر» ، یکی از شیوه های «اهلی کردن » جهان به شمار می آید . در خصوص ادیان می‌توان گفت ، با وجودی که تمامی ادیانِ الاهی وعده ی جهانی بهتر را می‌دهند ، اما جسات عملی کردن این وعده ، آن هم بر پایه ای مادی و در همین جهان ، تنها از عهده ی پروتستانتیسم برآمد ؛ آیینی که نه تنها از آمادگیِ باروری و تولد «فردیتِ » مدرنیته بهره مند بود ، بلکه از ظرفیت « آزاد سازیِ» آن نیز به تدریج برخوردار گشت… و از نشانه هایش «گریز از رنج» است . گریزی که به یقین قوی ترین محرک بشر برای ساختن هرگونه آرمان شهری است . از آنجا که رنج ، وضعیتی بشری است و انسان موجودی تاریخی و اجتماعی است ، پس نمی توان انتظار داشت و همواره در یک چارچوب ثابتِ مفهومی ـ ادراکی قرار بگیرد .

    به بیانی ، نمی توان همواره رنج را به رنج از «گرسنگی» و یا بلایای ناشی از بیماری های اپیدمی و یا بلایای طبیعیِ انسانهای اولیه تقلیل داد . همزمان با رشد اجتماعیِ بشر در بستری تاریخی ، نه تنها چیزی از رنج های بشری کاسته نشد ، بلکه با توجه به سبک و نحوه زندگی ، به نوعی بر آن نیز افزوده شد . چرا که با پرورش یافتگیِ ذهن و روح ، انسانِ تاریخی علاوه بر رنج از گرسنگی ، به رنج از «نابرابری و تبعیض» نیز مبتلا گشت . و در خصوص آرمان شهر پروتستانتیسم می‌باید افزود که از این منظر خیزشی است تاریخی علیه رنج های اجتماعی …؛ هنگامی که با نگاهی فاصله دار تاریخ تمدن و تاریخ اندیشه را از نظر می‌گذرانیم ، یکی از شگفتی های آن تلاش پیگیر انسانها در مطابقت دادن یا بهتر است بگوییم نزدیک کردن و یا همجنس سازیِ جهان اجتماعی خود با نحوه ی هستی شناسیِ آنها از جهان است. به این معنا که نه تنها جهان و انسان هر دو با طرحی از پیش تعیین شده به عرصه ی حضور (وجود / هستی ) درآمدند ، بلکه به انسان ـ به عنوان موجودی خاص و نظر کرده از سوی پروردگار ـ این بشارت داده شد که هستی موقت اش در جهان ، به لحاظ غایت شناسی ، در حکم آزمون رستگاری است تا بدین طریق مستعد هستیِ جاودانه گردد…

    و در خصوص آرمان شهر مارکسیستی شاید بتوان گفت ، این که مارکس به لحاظ نظری بر اقتصاد سیاسیِ مبتنی بر « از خود بیگانگی» غلبه کرده است ، به معنای محو این کژی و انحراف از هستی اجتماعی نیست. چنان که به لحاظ تاریخی شاهد بوده ایم ، به واقع هنوز هیچ انقلابی در مفهوم اصیل مارکسیستی رخ نداده است. انقلابی که قادر باشد پس از پیروزی ، قدرت سیاسی را به جایگاه اصلی و حقیقی آن ، یعنی قلمرو اجتماعیِ خارج از مدار قدرت حکومتی بازگرداند… از این رو می‌توان گفت که بزرگترین نشانه ی غیر مارکسیستی بودن ِ رژیم های شوروی سابق و اروپای شرقی ـ که منجر به شکست شان هم شد ـ در از خود بیگانگیِ نهادهای فرهنگی و سیاسیِ قدرت مدارِ این حکومت ها با هستی اجتماعی و تعاملی مردم بود. نقد مارکسیستی از اقتصاد سیاسی و جامعه بورژوازی ، نقد انحراف و بیمارِ جوامع سرمایه داری از خاستگاه اجتماعیِ روابط تولید است . مارکس بر اساس اهمیت عینی و واقعی بودن هستیِ اجتماعی ، به منزله ی مبنای تفکر دیالکتیکی می‌گوید : « آدمی در آگاهیِ نوعی خویش ، زندگی واقعی اجتماعیِ خویش را تکرار می‌کند. » (مارکس ، دستنوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴) بنابراین شاید بتوان گفت هر قلمروی که هستیِ اجتماعی اش را فراموش کند و بخواهد از آن منتزع شود ، در سایر قلمروها با وضعیت از خود بیگانه مواجه می‌گردد .

    حال اگر فرض بر این باشد که تاریخ هر عصر و دوره ای تحت تأثیر قوی ترین پارادایم های موجود زمانه اش شکل می‌گیرد ، باید پذیرفت که هستیِ اجتماعیِ جهان حاضر ( هزاره سوم) ، با تأثیر از نگرش های پست مدرنیستی نیز ساخته و پرداخته می‌گردد. اکنون باید دید پست مدرنیسم چیست ؟ آیا جنبشی فکری ـ فرهنگی است ؟ و یا جنبشی اجتماعی ـ سیاسی ؟ و یا پدیده ای تاریخی است که در تک تک قلمروهای فلسفی ، فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، هنری و … به ظهور رسیده است ؟ اگر چنین باشد ، پس ما با نوعی «جهان بینی» رو به رو هستیم : نگرشی که قادر است در قلمروهای متفاوتِ جهان اجتماعیِ انسان معاصر ، دیدگاههای مشخص و خاصی از آنِ خود داشته باشد و آنها را تحت تأثیر قرار دهد. آن چنان خاص و مشخص که بتوان آنرا از غیر خودش ـ فرضا مدرنیستی ـ تشخیص داد.
    اما برای این چنین تأثیرگذاریِ خاص و مشخص به مثابه جنبشی تاریخی ، حداقل باید در بدو امر با چهره و هیبتی انقلابی ظاهر شده باشد : اتخاذ رویکردی نقادانه از وضع موجود . بنابراین قبل از آن که بخواهیم ماهیت انقلابی این رویکرد را بشناسیم ، می باید بدانیم با کدام « وضع موجود » در ارتباط است . به بیانی ، پست مدرنیسم ، کدامین وضع موجود را به نقد و چالش می‌گیرد ؟
    با توجه به تاریخ و مکان وقوع این جنبش (دهه ۱۹۶۰ و شورش ۱۹۶۸ در غرب ) ، پیشاپیش ـ یعنی حتی قبل از آنکه از محتوای آن چیزی بدانیم ـ متوجه می‌شویم که این جنبش ، حداقل در زمان تولدش ، ساختارِ وضعی غرب را به چالش گرفته است . یعنی جایی که «جهان نوین» تماماً در آن جا خلق شده است. جایی که نه تنها به یاری فرآیندی از جنبش های انقلابی تاریخیِ پیشین خود ، زایش های جدیدی در عرصه های اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، و فردیِ جامعه ی بورژواییِ اروپایی و امریکای شمالی به وجود آورده ، بلکه همزمان با توسل به انقلابات صنعتی و علمی خود ، دریچه ای کاملا باز به آینده گشوده است. جایی که مفهوم «آینده» ، به گونه ای متفاوت تجربه شده است . از نظر انسان مدرنِ قرن هفده تا اواسط قرن بیست ، آینده نیز همچون تمامی قلمروهایی که می‌بایست به تصرف درآید ، چیزی است که باید بر آن چیره شد ، به چنگ اش آورد و مطابق با آرزوها ، ساخته و پرداخته اش کرد… پس به لحاظ هستی شناسیِ ساختار مدرن ، شگفت نیست وقتی می‌ بینیم ، تمایل به « آینده » و تسخیرِ پیشاپیشیِ آن (برای شکل ـ بخشی اش) در تمامی قلمروهای فکریِ مدرن ، حضوری بنیادین و پایدار دارد . برای مدرنیته «آینده» ، همان بستر زمانی و مکانی ای بود که آرمان شهرهایش را می‌ بایست در آن برپا دارد .

    با چنین تفسیر و تأویلی ، می‌ توان گفت شورش ۱۹۶۸ ، پیش از هر چیز نمایانگر عصیان نسل جوانی است که نه به آینده ، بلکه به «امرِ بی زمان» چشم دارد ؛ نه به رشد دموکراتیکِ انسان اجتماعی ، بلکه به «فردیتِ بی بنیان » نظر دارد ؛ نه به « فرهنگ و تمدن » که به «اصل لذت و اروس » باور دارد : تو گویی قدرت لیبیدوییِ «من» است که زنجیر گسیخته ، به انتقام برخاسته است …. و دهه ۱۹۶۰ در تاریخ غرب ، زمانه ی بررسی انتقادیِ مدرنیته از پدیده ی فاشیسم و دولت های توتالیتری است که مدرنیته ناخواسته در دامان خود پرورانده بود . اما به تدریج حیطه ی بررسی از شرایط اجتماعیِ اقتصادیِ به وجود آورنده ی فاشیسم فراتر رفت و با طرح مسئله «سلطه» و «سلطه گری» ، جریان انتقادی جدیدی شکل گرفت که این بار خودِ مدرنیته را نشانه گرفته بود …

    فهرست :
    کلام نخست
    فصل اول : ماهیت اجتماعی و خلاقانه ی جهان مدرن :
    آرمان شهر پروتستانتیسم
    آرمان شهر روشنگری
    انقلاب به مثابه آرمان شهر
    آرمان شهر پرولتاریایی
    غلبه بر از خود بیگانگی جامعه بورژوازی
    پنهان شدن هستیِ اجتماعی ، در غلبه ی از خود بیگانگی
    فصل دوم : ظهور پست مدرنیسم ؛ آرمان گسست از آرمان شهرها
    مقدمه
    زمینه های اجتماعی و فرهنگی جنبش دانشجویی
    «هنجار» به مثابه اقتدار
    پست مدرنیسم : تئوریزه شدن جنبش ۱۹۶۸
    امکان های « دیگرِ » وجود : غیریّت و «تفاوط»
    فصل سوم : نئولیبرالیسم ، مهمان ناخوانده ی پست مدرنیسم
    مقدمه
    زایده ی نئولیبرالیستی
    «جهان رها شده » و انسانِ حاشیه ای
    کلام آخر

    محل فروش کتاب ، انتشارات جهان کتاب و کتابفروشی های وابسته

    انسان شناسی و فرهنگ



    مطلب پیشنهادی

    زنگ خطر تبدیل روستاها به واحدهای غیرمولد/ بیم آسیب رساندن به اراضی کشاورزی حاصلخیز

    زنگ خطر تبدیل روستاها به واحدهای غیرمولد/ بیم آسیب رساندن به اراضی کشاورزی حاصلخیز

    رئیس سازمان امور اراضی با تاکید بر اینکه در طرح‌های هادی روستایی باید مدیریت بهینه زمین به نحوی انجام شود که اولا توسعه روستا منطبق با رشد جمعیت واقعی باشد و ثانیا به اراضی کشاورزی حاصلخیز آسیب وارد نشود، بر مقابله با تبدیل روستاها به واحد های غیر مولد تاکید کرد.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *