جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - ۵:۴۲ بعد از ظهر
  • کد خبر 11142
  • فقر مطلق
    فقر مطلق

    من فقر مطلق را به چشم دیدم

    خانم گلاره کلانتری مشاهدات خود از زندگی کارتن خواب ها را در یک روز، به رشته تحریر در آورده است. با هم بخوانیم و لحظه ای تامل کنیم.

    من به چشم خود فقر مطلق را دیدم. زنانی که گوشه ای از یک گودال را کنده بودند تا شب را در آن صبح کنند را دیدم. مردانی را دیدم که از گرسنگی نای گرفتن غذا را نداشتند. من عصری را به شب رساندم، در حالیکه تصورات ذهنی ام دگرگون می شد.
    ماجرا از لحظه ای آغاز شد که تصمیم گرفتم به مستحق ترین افراد فردیس کرج غذا بدهم. مقداری از گوشت گوسفندی نذری باقیمانده بود. این گوسفند را برادر عزیزمان سید محمد حسینی زیدآبادی نذر کرده بود و من در روز اربعین آنرا در اراک سربریدم و به چند خانواده مستحق رساندم. بقیه گوشت را به کرج آوردم تا با کمک مادرم غذای گرمی برای مستحق ترین افراد تهیه کنیم. نهایتا حدود ۱۰۰ پرس قیمه پلو آماده شد و بصورت خیلی تصادفی با خانم تاج الدینی آشنا شدم. همشهری فردیسی که برای کارتون خواب ها و معتادان غذا می دهد و آنهایی که از این وضعیت خسته شده اند را به ترک و کار می برد. با ایشان قرار گذاشتم تا غذا را به افراد برسانیم.

    در میدان سپاه او را دیدم و بلافاصله به گاراژی که محل دپوی پسماندهای جمع آوری شده از سوی کودکان کار و کارتن خواب هاست رفتیم. جالب است که این افراد همانجا در میان زباله ها زندگی می کردند. با توقف در مقابل آن مرکز افراد یکی یکی آمدند و غذای شان را گرفتند. با نظم و احترام خاصی. به جز بچه ها که مدام نمی خواهند به یک غذا راضی باشند، بقیه یک غذای خود را می گرفتند و صمیمانه تشکر می کردند. بعد به گاراژ بعدی رفتیم و به حدود ۱۵ نفری هم آنجا غذا دادیم. بعد کمی جلوتر مقابل یک زمین خالی که گویا پسماندهای ساختمانی در آن ریخته شده بود، ماشین را نگه داشتیم از روی پسماندها بالا رفتیم. در تاریکی مطلق گوشی ها را روشن کرده و به سوی زمین گرفتیم. خانم تاج الدینی می گفت اینجا هم یک عده زندگی می کنند. من تقریبا در حال ناامید شدن بودم که دو چشم از دوردست نزدیک شد. نزدیک تر که آمد دیدم زن است. بله. زن. اینجا محل زندگی زنان بود. می گفت که به همراه یک زن دیگر زمین را کنده و همینجا شب را به صبح می گذراند. روزها هم از زباله گردی امرار معاش می کند. پرسیدم اینجا افراد دیگری هم هستند، گفت یک خانواده هم اونور زمین هستند. خواهش کردم غذای آن خانواده را هم بگیرد و به آنها برساند.

    انگار که شهر بر روی سرم در حال سقوط باشد، گیج و منگ شده بودم. در ادامه مسیر مدام چشمم به زمین های کنار خیابان بود که ببینم آیا آنجا هم کسی زندگی می کند. ناگهان آتشی را دیدم و توقف کردم. نزدیک که رفتم دو زن دیگر را دیدم که اینجا زندگی می کردند. غذای آنها را هم دادم و به سمت خیابان اصلی مارلیک رفتم. باورم نمی شد تقریبا سر هر خیابان یک نفر در حال زباله گردی بود و من مدام توقف می کردم و غذا می دادم. در یک نوبت جوانی نسبت تمیز نزدیک آمد و گفت من هم کارتن خواب هستم با چهارنفر دیگر ، غذا نداریم . راستش رو بخواهید فکر کردم که کارتن خواب نیست و به او گفتم این غذا برای کارتن خواب هاست. مرد نگاهی به من انداخت و گفت اشکال ندارد اگر مرا باور ندارید، غذا ندهید ولی من کارتن خواب هستم. نمی دانم خانم تاج الدینی چطور این صحنه را دیده بود که خودش را رساند و گفت ایشان کارتن خواب است. خیلی خجالت کشیدم و با پوزش به خودش و دوستانش غذا را دادم.
    در این مسیر از فردیس تا مارلیک و سرآسیاب من تنها توانستم نزدیک به ۱۰۰ نفر را برای یک شب غذا بدهم. خدا می داند این افراد چند نفر هستند و شبهای دیگر چگونه سیر می شوند. خدا می داند با این افزایش عجیب و غریب کارتن خوابی و فقر چه سرنوشتی در انتظارمان است. در این شب بسیار غصه دار بدترین اتفاق ممکن به هنگام آخرین غذا رخ داد. در خیابان قریشی فردیس، زنی را دیدم در حال جمع آوری زباله ، غذا را دادم با احترام خاصی و تشکر کرد و گفت می شود به بچه ام هم غذا بدهید؟ من غذایی نداشتم، نمی دانم چرا به فکرم نرسید که به او پول بدهم. گفتم که غذا تمام شده و رفتم، جلوتر که رفتم برگشتم تا به او پول بدهم ولی پیدایش نکردم. ماشین را کنار زدم به حال خودم و این وضع مردمانم هق هق گریه کردم….
    گلاره کلانتری



    مطلب پیشنهادی

    نوید اتفاقی نو در بازار مسکن / ساخت مسکن ملی سرعت می گیرد

    نوید اتفاقی نو در بازار مسکن / ساخت مسکن ملی سرعت می گیرد

    مدیرعامل اتحادیه تعاونی‌های عمرانی تهران گفت: برای نخستین بار دولت با روش‌های مختلفی از ظرفیت‌های تعاونی‌ها در پروژه‌های نهضت ملی مسکن استفاده می‌کند.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *